فیلم نامه کوتاه گل مریم
3 / 7 / 1393برچسب:, :: 17:10 :: نويسنده : پویا

فیلمنامه ی کوتاه گل مریم 


داخلی- خانه – اتاق خواب – روز
مردی (۳۳-۳۴ ساله) در حال جا دادن لباسی داخل ساک کوچکی که روی تخت گذاشته شده, است.مرد کمی غمگین است.زیپ ساک را میبندد و از اتاق بیرون می اید.
خانه – هال (ادامه)
مرد از اتاق بیرون می آید و در را پشت سرش میبندد.می خواهد به سمت در بیرون برود که چشمش به خودش در آینه ای که در گوشه ای از پذیرایی است می افتد.به سمت اینه بر میگردد , دستی به موهایش میکشد , به خودش درآینه خودش خیره می شود و لبخند تلخی میزند.
خانه – دستشویی (ادامه)
نمایی بسته از دستان مرد که ماشین اصلاحی را در دست گرفته و آن را روشن میکند.تصویر بالا می اید و آینه را نشان می دهد. مرد با غم به خودش نگاه میکند.عکسی را از جیبش در می آود و با غم آن را نگاه میکند.ناگهان دستانش شل میشوند و پایین می آیند.
از پشت سر, مرد را میبینیم که دستهایش رابه لبه ی سینک گرفته و شانه هایش می لرزد.صدای گریه ی او با صدای ماشین اصلاح مخلوط می شود.
داخلی- راهروی بیمارستان- روز
مرد در حال راه رفتن در راهرو است. در یک دستش چد شاخه گل مریم و در دست دیگرش ساک کوچک است .موهای مرد کاملا زده شده و ابروهای او هم خالی شده..مرد به در اتاقی میرسد و داخل اتاق می شود.
داخلی – اتاقی در بیمارستان – روز
در اتاق ,تخت ,یخچالی کوچک و چندین شاخه گل مریم روی میزی دیده میشود. روی تخت زن جوانی خوابیده است.ابروهای زن زده شده ,روسریی بر سر دارد اما روسریش عقب رفته و معلوم است که مویی ندارد.,مرد روی صندلیی کنار تخت نشسته است و با چهره ای غم بار زن را نگاه میکند. مدام بغض خود را فرو میدهد وگه گاهی چشمان پر از اشکش را به سقف میدوزد تا اشک هایش سرازیر نشوندلبخند کمرنگی میزند و روسری زن را جلو میکشد.نا خود اگاه اشک هایش سرازیر میشود و سرش را روی تخت میگذارد.زن چشمانش را آهسته باز میکند.مرد متوجه میشود و اشک هایش را سریع پاک میکند.از pov زن میبینیم که مرد را تار میبیند.
زن: (بی حال)حامد؟
مرد (حامد):جانم؟
زن چشم هایش را چند بار روی هم میگذارد و سپس حامد را نگاه میکند.کم کم آثار تعجب در چهره ی زن نمایان میشود.
زن: تو…تو چرا این شکلی شدی؟ چیکار کردی؟
حامد: (با شیطنت) دوست داشتم
مریم چشم هایش را چند بار روی هم میگذارد و کمی سرش را روی بالش به اطراف میچرخاند.
زن: واسه چی اینکارو کردی؟
حامد: حالا دیگه مثل هم شدیم
زن: (لبخند میزند) تو دیوونه ای
حامد: نه…)مکث) من فقط یه مَردم…!
زن با چهره ای شاکی رویش را بر میگرداند.
حامد: مریم…با دکترت حرف زدم گفت, حالت داره بهتر میشه
مریم: دروغ میگی
حامد : چی؟
مریم به حامد نگاه میکند.
مریم: دروغ میگی…(با لبخند)ابروهاتم زدی بهتر میشه از چشات خوند داری دروغ میگی…من خودم میفهمم که هر روز وضعم بدتر میشه
قیافه ی حامد در هم میرود
حامد: تو فقط هر روز داری نا امید تر میشی,حتی خودتم دلت نمیخواد خوب شی, (با لبخندی تلخ)چیه؟ نکنه از من خسته شدی میخوای زودتر بری؟
مریم: (به سقف چشم میدوزد)از این زندگی خسته شدم…
حامد از جایش بلند میشود و به سمت پنجره میرود.کلافه است
حامد: خب….میخوای چیکار کنی؟ هان ؟انقد ادامه اش بدی تا اینکه…
حرفش را میخورد
مریم: تا اینکه بمیرم…دیگه خسته شدم
حامد: (صدایش را بالا میبرد) بمیری؟ آره؟ به همین راحتی؟
مریم با چشمانی پر از اشک به سمت حامد بر میگردد.
مریم: (با بغض) به همین راحتی؟ واقعا فک میکنی راحته؟ من دارم هر روز زجر میکشم میفهمی؟
حامد: (داد میزند) آره میفهمم چون منم دارم زجر میکشم…میفهمم چون منم دارم درد میکشم…ذره ذره میمیرم
مریم چشمانش را میبندد.
حامد جلو می اید و دستانش را به تخت تکیه میدهد.
حامد : ولی هیچ زجری بیشتر از این حرفای تو که انقد نا امیدی نیست …به خاطر من بمون…به خاطر من بجنگ…ارزششو دارم؟!
خارجی- قبرستان- روز
حامد با موهایی پر پشت کنار قبری نشسته است.با دستهایش که شاخه ی گل مریمی در ان است پاهایش را جمع کرده و با صورتی که حسی را نمیتوان در آن خواند به روبرویش نگاه میکند. صداها روی تصویر او پخش میشود.
مریم: حامد…
حامد: جانم؟
مریم: منو یادت نره خب؟
حامد لبخند تلخی میزند,به قبر نگاهی میکند و شاخه گل را روی آن میگذارد.
حامد: شد دو سال و هفت ماهو و بیست روز…یادم نرفته عشق نامرد من.
حامد بلند میشود,نمای بسته ای از پاهای او را میبینیم که کم کم دور میشود.